آسمونه سربی
. آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران باران پر مرغان نگاهم را شست خواب رؤيای فراموشيهاست خواب را دريابم كه در آن دولت خاموشيهاست
من شكوفايی گلهای اميدم را در رؤياها می بينم و ندايی كه به من می گويد : ”گر چه شب تاريک است دل قوی دار ، سحر نزديک است
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت آمدم جامه مدر
هيچ مگو گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۸۶ ساعت 9:42 توسط پانیز
|