نامه
اولين نامه من ....اولين نامه تو.....اولين برگ سفر نامه عشق من وتوست ودر اين پندارم ....که اگر عشق سر اغاز وجودست...که هست ...آخرين نامه من..آخرين نامه تو...آخرين برگ وجود من توست
اولين نامه من ....اولين نامه تو.....اولين برگ سفر نامه عشق من وتوست ودر اين پندارم ....که اگر عشق سر اغاز وجودست...که هست ...آخرين نامه من..آخرين نامه تو...آخرين برگ وجود من توست
منو انتظار و کابوس تنهایی
منو حس اینکه هر لحظه اینجایی
دارم آینه هارو گم میکنم کم کم
تورو هر طرف رو میکنم میبینم
نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی
توکه هر لحظه لحظه حالم رو میدونی
اگه این بهارم برنگردی خونه
دیگه از من چیزی یادت نمی مونه
منو رها کن از این فکر تنهایی
تو نرفتی ، نه تو هنوزم اینجایی
دارم از خودم با فکر تو رد میشم
دارم عاشقی رو با تو بلد میشم
نگاهم کن تو چنگِ شب گرفتارم! يه دريا تو چشام دارم ولي هرگز نمي بارم!
به جز تو آشنايي نيست! رفيقُ هم صدايي نيست!
ولي حتا براي ما پناهي جز جدايي نيست!
نگاهم کن !
نگاهم کن که تو بندِ زمستونم! اسيرِ بختکم اما کنارِ تو نمي مونم
. آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران باران پر مرغان نگاهم را شست خواب رؤيای فراموشيهاست خواب را دريابم كه در آن دولت خاموشيهاست
من شكوفايی گلهای اميدم را در رؤياها می بينم و ندايی كه به من می گويد : ”گر چه شب تاريک است دل قوی دار ، سحر نزديک است
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت آمدم جامه مدر
هيچ مگو گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو
اين روزا تلخ واسه من
گفتن رازای سياه
زندگی تو دنيای سرد
مردم سر تا پا گناه
اين روزا ديگه هيشگی نيست دو خط لالايی بخونه
حرفا رو بی پرده بگه رو خط دلها بمونه
بگه خدايا اين همه دل واسه چی پريشونه
خورشيد زيبای خدا فقط توی آسمونه ؟؟
بگه ديگه خسته شديم از اين همه دربه دری
بستن دل . کندن دل تو دنيای ناباوری
اون ديگه هيچی نميگه
چشمش به فردای ديگست
اما خبر نداره اون فردای اون روزی ديگست .........................
خيال نکن نباشی بدون تو ميميرم گفته بودم عاشقم خوب حرفمو پس می گيرم خيال نمونی کارم ديگه تمومه ليلی فقط تو قصه است جنون ديگه کدومه کی گفته تو نباشی ستاره بی فروغه بزار همه بدونن که عاشقی دروغه
تو برده ای می خواستی که قدرتو بدونه به پای تو بسوزه برای تو بمونه عروسکی می خواستی تو طاقچتون بزاری وقتی بازیت تموم شد کنج اطاق بزاريش ديگه برای موندن اطاق تو شلوغه عروسکا بدونين که عاشقی دروغه
علی رضا عصار
غصه ها وصفی از قصه اند
که فقط بر چارچوب درهای خالی از غوغا جا مانده اند
ایستگاه آخر
آخرین نگاه به آنسوی سرزمین دور افتاده
این هم قصه است این نه .حادثه است که هر کسی می داند خبر نمی دهد
که زنده مانده
هنوز با من آن آوای همیشگی را نجوا می کند
نی لبکش کهنه نشده وآن رابه چوپان دلهای فراموش شده نداده
شاید مرده باشم
صدای تپش قلبم
کم کمک خاموش شد
پس چرا؟
احساسم.شورم
زندگی بخش وجودم شده است
پر آزادی را وصل کردم به خودم غم فرداهارا اززمین بر کندم
ولی انگار دیربود
آن سفر رویایی
سفری تا ته فردای زمین
سفری بی فردا غم سراغم آمد قطره اشکم را
فانوس خیالم کرد
پایان خط
آه شاید آخرش این نباشد
قصه ما که شهرزاد قصه گو هم هنوز آنرا نشنیده ولی رازها شنیده اند
قصه آخر مارا
درونم لرزید فکرهایم را برد روح من بال شد وراهی شد
مرگ
آخرین آخرهاست؟ نه
رای هاراجمع کرد جاده ای ناپیدا
صبر کن
رای من جا مانده
رای من مرگ نبود آخرین آخرها
ظلمت وتاریکیست