سخنانی که تا به حال از استاد شریعتی نشنیدهاید
سخنان دکتر علی شریعتی
من رقص
دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از
روي عشق و علاقه مي رقصند ولي پدر
و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند.
------------ --------- --------- --------- --------- ----
به سه چيز تکيه نکن ،غرور، دروغ و
عشق. آدم با غرور مي تازد، با
دروغ مي بازد و با عشق مي ميرد
.
------------ --------- --------- --------- --------- ----
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند
...
ديه اش نصف ديه توست و مجازات
زنايشبا تو برابر
مي تواند تنها يك همسر داشته
باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....
براي ازدواجش ــ در هر سني ـ
اجازه ولي لازم است و
تو هر زماني بخواهي به لطف
قانونگذار ميتواني
ازدواج كني ...
او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي
شوي ....
او مي زايد و تو براي فرزندش نام
انتخاب مي كني ...
او درد مي كشد و تو نگراني كه
كودك دختر نباشد ....
او بي خوابي مي كشد و تو خواب
حوريان بهشتي
را مي بيني ...
او مادر مي شود و همه جا ميپرسند
نام پدر ...
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه
زندگي کني .
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت،
اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند، اگر
مثل اسب دونده باشي،سوارت مي
شوند.... فقط از فهميدن تو مي ترسند
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
آن روز که همه به دنبال چشم زيبا هستند، تو
به دنبال نگاه زيبا باش
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود
هر لحظه دردي سر بر ميدارد
و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول
روح پنهان و رنجور ما جوش ميکند
اين ها بر سينه ميريزند و راه
فراري نمييابند
مگر اين قفس کوچک استخواني گنجايشاش چه اندازه
است؟
------------ --------- --------- --------- --------- --------- --
دکتر شريعتي : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت
هيکلي در ته کلاس ما مي نشست
که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن
هم به سه دليل ؛ اول آنکه
کچل بود، دوم اينکه سيگار مي کشيد و سوم - که
از همه تهوع آور بود- اينکه
در آن سن و سال، زن داشت.
!... چند سالي گذشت يک روز که با
همسرم از
خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي
هيکل ته کلاس
را ديدم در حاليکه خودم زن
داشتم ،سيگار مي کشيدم و کچل شده
بودم
حرف مزخرف
خريدار ندارد،
پس تو که پوزه بند به دهان من
ميزنی
از درستی انديشه من،
از نفوذ انديشه من ميترسی.