سفر رویایی
شاید مرده باشم
صدای تپش قلبم
کم کمک خاموش شد
پس چرا؟
احساسم.شورم
زندگی بخش وجودم شده است
پر آزادی را وصل کردم به خودم غم فرداهارا اززمین بر کندم
ولی انگار دیربود
آن سفر رویایی
سفری تا ته فردای زمین
سفری بی فردا غم سراغم آمد قطره اشکم را
فانوس خیالم کرد
+ نوشته شده در یکشنبه ششم خرداد ۱۳۸۶ ساعت 13:50 توسط پانیز
|